خیلی اونجا مونده بودبم همه ما رو دیده بودن
بد جوری نگا میکردن مردم کوچه و بازار
نگا تو گرفتی از من گفتی خوب کاری نداری؟
من شکستم ولی گفتم برو به امید دیدار
دو سه تا فردا گذشت و من دیگه تو رو ندیدم
شنیدم ولی رسیدی به یکی شبیه دلدار
دل من دوباره لرزید مث اون لحظه ی آخر
خاطرات،هرچی که گفتی شد رو رویای من آوار
حالا موندم از خدامون چی بخوام خوشیت یا غمت؟
همه گفتن عکس اونو از رو طاقچه دیگه بردار
اما من میگم خدایا من که کلی غصه دارم
غمای اونو بگیر و باز به این دیونه بسپار
نظرات شما عزیزان:
فرشته هفت آسمان
ساعت18:29---27 شهريور 1391
سلام عزیزم تو هم وب خوشکلی داری مرسی که سر زدی...باشه منم لینکت میکنم.
|